اربعیـــــ ...

بگــو ...

با توام دوست خوب من ...

خوب را از ته دل گفتم ...

بگو دوست خوب من ...

برایم روضه بخوان ...

بخوان دوست خوب من ...

نمیخواهد خودت را خسته کنی ...

نمیخواهد به دنبال اصحاب و ده روز بروی ...

نیازی به قتلگاه و تل زینبیه و بی بی و علمدار و نوزاد و کودک و نوجوان نیست ...

ساده تر از این ها می توانی مرا به مقصودم برسانی دوست خوب من ...

بیا با یک کلمه ، همه را یکجا بر سرم فرود بیاور ...

تمام اوصاف بدم را یکجا روانه میدانِ سنگسارم کن ...

بگو دوست خوب من ...

بگو ...

بگو :

اربـعـیــن

و تمامش کن ...

تمامم کن ...

بگو دوست کربلایی من ...

محمد بن زکریای رازی ...

برخی از جوانان هموطن ...

از میان مفاخر ...

فقط محمد بن زکریای رازی را می شناسند ...

روحانی مچکریم !!!

دخترک ...

دخترکِ شش ساله سرطان داشت ...

پای اتاق عمل ...

با چشمان لرزان به پرستار نگاهی کرد و گفت :

" مامان بابام پول ندارن ، میشه قبل از عمل بمیرم ؟؟؟ "

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن :

+ این متن از خودم نیست ...

+ چک ها و لگدهایی که درس های انبار شده و کارهای مختلف به آدم می زنند خیلی درد دارد ، برنامه ریزی کنید تا مثل من سیاه و کبود نشوید ، کمرنگ شدن قلم و حضورم هم به خاطر درد این چک و لگدهاست ...