محرم که میشود مشکی میپوشیم ...
من در غم حسین(ع) ، اصحاب او اولادش ...
نَفْسَم در غم از دست دادن امّاره هایش ...
محرم که میشود مشکی میپوشیم ...
من در غم حسین(ع) ، اصحاب او اولادش ...
نَفْسَم در غم از دست دادن امّاره هایش ...
آخرین هیئتِ محرم و صفرِ امسال بود ...
مراسم شهادت امام رضا (ع)...
و یادبود سفر مشهد که حدودا سه ماه پیش قسمتمان شده بود ...
مداح هم مثل بعضی از رفقا ، اربعین کربلایی شده بود ...
در روضه اش گفت :
" هرکی که کربلا میره ، از حرم رضا میره "
دلم یک طوری شد ...
همان طوری که چند وقتی است می شد ...
نَشکست ...
انگار قند توی دلم آب شد ...
گفتم :
" آقاجان ، حتما هنوز لایق کربلایی شدن نبودم ، اما بازم نصیب کن زائرت بشم که بفرستیم کربلا "
سه روز و چند ساعت و چند دقیقه از این جریان گذشت ...
داشتم اندیشه اسلامی میخواندم که پسرخاله ام زنگ زد :
" سلام محمد ، از طرف حوزَمون دارن میبرَن مشهد ، میای ؟؟؟ "
و...
.
.
.
و فقط سه روز و چند ساعت و چند دقیقه گذشته بود ...
دوام آوردن آسمان هم تمام شد ...
دیگر آسمان از نباریدنش شرمنده می شود ...
چه فایده ...
آسمان هم نخواهد توانست عظمت اصغرِ حسین را در خود جای دهد ...