کوچکتر که بودیم برگشت و از من پرسید :
" از یک تا ده منو چند تا دوست داری ؟؟ "
گفتم :
" سؤالایی میپرسیا "
گفت :
" جون من بگو "
میدانست روی این قسم حساسم ...
گفتم :
" خب معلومه ، ده تا "
گفت :
" من تو رو ده به توانِ بی نهایت دوست دارم "
لبخندی از روی خوشحالی زدم ، لبخندی از تهِ تهِ دلم ...
اما ...
ریاضیات را نقض کرد و من هنوز نمی دانستم که عدد به توان بینهایت مساوی است با صفر ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن :
+ بعضی ها بعضی چیزها را متوجه نمی شوند ...
+ بدم می آید از کسانی که فکر می کنند به آنها چشم دوخته ام ( آنهایی که باید بگیرند ، بگیرند ) ...
+ با سرو کسی را نرسد
دعوی بالا /
جز دلبر ما سَلَّمَهُ
اللهُ تَعالی ...