حسرت ...
دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۰۶ ب.ظ
مقصد ، مشهد ...
کارهای جور و واجوری انجام می دادیم که گذر زمان را احساس نکنیم ...
خُب عادی هم بود ، یک ساعت می گذشت اما ساعت فقط ده دقیقه جلو می رفت !!!
و ما پنجاه دقیقه تشنه تر ...
یادم می آید نسکافه های قطار برای خودش جریانی شده بود ...
با چندتا از رفقا راه افتادیم و دزدکی خودمان را به کوپه مهماندار رساندیم و چند تایی پودر نسکافه خریدیم و دوباره دزدکی و از ترس اینکه مبادا دوستان دیگر ما را ببینند به یک کوپه خالی پناه بردیم تا بساط را برپا کنیم و بزنیم به بدن ...
خُب مسافرت با رفقای جینگ این دزد و پلیس بازی ها راهم دارد دیگر !!!
چند وقتی است احساس میکنم که مُدام چیزی از گلویم پایین می رود ...
مزه نسکافه قطار قزوین-مشهد را دارد ...
و بالاخره اسمش را فهمیدم ...
"حــسرت" ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن :
ضامن هشتمین بی رقیبم ، ستاره مشرقی غریبم ... (دانلود برای دلتنگ ها)
عالییییییی