حرم نگو خونمه ...
جوان خوش قد و بالایی بود ...
اما نمیدونم چرا اول به دلم ننشست ...
کنار جواد نشسته بود ...
اینا دست به دست هم داد تا جواد سر صحبت رو باهاش باز کنه ...
فهمیدیم قزوینی و دانشجوی مشهد ، ورزشکار و تا حدودی ورزشدانه ...
همسایه امام رضا بودن رو همه آرزو دارن ...
جواد ازش پرسید :
" شما که تو مشهد هستی کِی به کِی میری حرم ؟؟؟ "
گفت :
" ترم های اول هرشب ، این اواخر یه ماه یه بارم نمیریم "
این قسمت آخر حرفشو دو سه بارم تکرار کرد ...
::
ظرفیت بعضی هایمان ماندن در حسرتت ...
بعضی هایمان چند سال یک بار دیدنت ...
بعضی هایمان سالی یک بار ...
بعضی چند بار در سال و بعضی همجوار شدنت است ...
خداوندا ، ظرفیتمان را بالا ببر ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن :
+ حرم نگـو خونـمـــــــه * عزیز تر از جونمـه
با دست نشونم بـده * بگو که دیوونمـــه
+ بابت پست قبلم معذرت میخوام که طوری نوشتمش که خیلیا منظورمو متوجه نشدند ، حالا اونو بیخیال دیگه ، اینو دریابید :) ...
اهل قزوین
بهش میگفتم سعید قزوینی
آخ حرصش می گرفت
این سعید ما تا اونجایی که من می دونم هر شب می رفت حرم !
اینجاست که میگن باید بطلبه
واسه یکی از 1000کیلومتر اونور تر
واسه یکی دم گوش حضرت از سر کوچه اشون تا دم ضریح