چشم چشم دو ابرو

وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله
..................................
إن شاء الله

آخرین نظرات
  • ۲۰ شهریور ۹۵، ۱۶:۵۰ - سید گمنام
    لبیک..!
  • ۱۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۵:۰۲ - الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
    ان شا ء الله باشه.

کامران ...

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۲۱ ق.ظ

داد و بیداد راه انداخته بود که «من آتش دارم و از هیچ کس هم نمی ترسم. اگر بیرون نیایید خانه را با شما آتش می زنم »...

گفته بودند : «فاطمه هم در این خانه است » ...

گفته بود : « او را هم آتش خواهم زد » ...

بعضی از کسانی که در خانه علی جمع بودند بیرون آمدند و بیعت کردند...

فاطمه هم آمد پشت در ...

کاش نمی آمد پشت در , کاش خانه ها اصلا در نداشت ...

البته نه ...

اینطوری که بدتر می شد ...

کاش درها را بدون میخ می ساختند ...

یا مثلا جنس میخ طوری بود که در آتش سرخ نمی شد ...

خاکی است که بر سرمان شده ...

کاری اش نمی توان کرد ...

البته چرا , گریه می شود کرد ...

_______________________

پ.ن :

+ کتابِ اقیانوس آلام - صفحه 56

نظرات  (۱۳)

:(

پاسخ:
من هم ...
۱۱ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۵۳ سیدمهدی نقیبی راد
تو این روزها بدجور غمبار شدم خسته شدم خسته
پاسخ:
منم همینطورم ، خیلی... 
ای نامرد الآن یادم اومد! کتاب منو ندادیا!
پاسخ:
اون دست من نیست بابا ...
خودم دوباره خریدم ...
نوشتند عاقبت با بغض و کینه
به ضرب میخ درب بر روی سینه
جواب عاشق حیدر همینه
پاسخ:
:(
۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۴۷ دکـ لـ مـ هـ
+آقا یادمه برادر خسوف همین کتابو بهم داده بود! شاید منظورش منم!
+ درمورد رنگ آبی که گفتی از خودمه! برو اینجا( + ) ترجمه شده از یه متن آلمانی
+ اینم چرا آسمونشو آبی می‎بینیم ( + ) مشکل از چشِ ماست
+ بیا...(کتابخونه‎ای تلفظ کن) دیدی؟!
پاسخ:
+ نه , به من منم داده بودش ...
+ برو بابا ...
+بیا بابا ...
+ :)
اصلا آبی رنگ مادره , مشکل داری ؟؟؟

تو همه رو کتابخونه ای تلفظ کن ... :)

نویسنده لینک اول که لنگی بوده و کاملا معلومه , در ضمن اگه مشتقات رنگها رو قبول نداری پس باید بگم به طریق مشابه همین مطالب برای رنگ قرمزم صدق میکنه ...
تأکید مجدد : سه رنگ اصلی آبی و زرد و قرمز هستند ...
مشکل از چش ما نیست , این یک نعمته که به چشم ما داده شده تا رنگ آبی رو ببینه , این نوشته دوم هم منبعش موثق نبود  ...
۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۵۳ دکـ لـ مـ هـ

همه که رفتندوخوابیدند،علی بدن آن بانو را غسل داد و کفن کرد. تا می‎خواست آخرین تکه ی کفن را هم بر او بپیچد دلش به حال بچه ها سوخت و فرمود: بیایید بامادرتان خداحافظی کنید. اوحتی فضه را هم جزو بچه های فاطمه به حساب آورد. به او هم گفت که بیاید و وداع کند. حسن وحسین که به ناله افتادند بندکفن باز شد و دست های خانم از کفن بیرون آمد. حسن و حسین را محکم بغل کرد و به سینه چسبانید. صدایی از آسمان رسید که یا اباالحسن! پسرانت را از روی سینه ی مادرشان بلندکن.گریه‎ی فرشته‎ها درآمده. کفن رابست و شروع کرد به شعرخواندن:

فراقک اعظم الاشیاء عندی...
پاسخ:
:(
سلام و درود ممنون از لطفت
زیبا بود
به ما دیگه سر نمیزنی؟!
پاسخ:
سلام ...
ممنون ...
سر میزنم اما کم , سرم خیلی شلوغه , حتما مزاحم میشم ...
سلام. به روزیم... یا علی التماس دعا
پاسخ:
سلام ...
بهروز باشید ...
یازهرا ...
محتاجیم ...
۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۲۸ دکـ لـ مـ هـ
مشکل اینکه مطالعه‎ی علمی نداری!
چندتا سایت آلمانی در مورد رنگ آبی باز کن بعد بده گوگل ترجمه کنه!
بزور گشتم تا یه سایتی که خودش ترجمه کرده باشه پیدا کردم! منبع لینک اول یه سایت داخلی نبوده!
آبی آبیه! فیروزه ای فیروزه‎ایه! نیلی نیلی!
پاسخ:
با کی بودی ؟؟؟!!!
واستا بگیرمت ...
من مطالعه علمی ندارم ؟؟؟

منم میگم اگه آبی آبیه! فیروزه ای فیروزه‎ایه! نیلی نیلی! پس این درمورد سایر رنگ ها هم صدق میکنه ...
اما فیروزه ای و نیلی مشتقات رنگ آبی به حساب میان ...
تو باید یه کتابٍ آموزش پایه نقاشی بخونی , اینجوری مشکلت حل میشه ...
:)
راستی یک نوع خرچنگ هست که خونش آبیه , اسمش یادم نیست الآن ...
:)

بیا ( با لحن کتابخونه ) ...
۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۱۱ از چی برات بگم...
یادِ اون وقتا افتادم...
کوچیکتر ک بودیم چه حرفایی که نمیزدیم...
یادش بخیر...
آب دریا شوره /(فلان تیم )...
چقد خوب بود ، فارغ از همه چی بودیم.... :(
پاسخ:
الآن چه ربطی به جریان و متن و مشتقات داشت ؟؟؟
واقعا عجب بچه هایی بودیما ...
منچسترو وصل میکردیم به پرسپولیس و چه چیزا که از دلش در نمیومد ... :)
۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۲۵ از چی برات بگم...
ربطی نداشت ، اما یهو یادم اومد...
حاضرم عمرم 20 سال باشه ، اما الان برگردم به 9ـــ10 سالگیم.
هه...
چه دورانِ باحالی بود...
پاسخ:
:/
۱۴ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۴۲ محمدصادق برجیان

فاطمیه که شروع می شود دل برای فاطمه می گیرد،

تمام که می شود برای علی...

السلام علیک یا ریحانة النبی

پاسخ:
:(
۱۶ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۲۳ محمدصادق برجیان

یا این دل شکسته ی ما را صبور کن
یا لا أقل به خاطر زینب ظهور کن


دیگر بتاب از افق مکه، ماه من!
این جاده های شب زده را غرق نور کن


با ذوالفقار حضرت مولا، بیا و بعد
دلهای شیعه را پرِ حسّ غرور کن


با کوله بار غربت و اندوه خود بیا
از کوچه های سینه زنی مان عبور کن


امشب بیا که روضه بخوانی برایمان
امشب بساط گریة ما را تو جور کن


یا چند صفحه مقتل کرب و بلا بخوان
یا خاطرات عمه تان را مرور کن


هم از وفای ساقی لب تشنگان بگو
هم یادی از مصیبتِ سرخ تنور کن
.
.
.
"یوسف رحیمی"

پاسخ:
آخ ...

با کوله بار غربت و اندوه خود بیا
از کوچه های سینه زنی مان عبور کن ...