چشم چشم دو ابرو

وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله
..................................
إن شاء الله

آخرین نظرات
  • ۲۰ شهریور ۹۵، ۱۶:۵۰ - سید گمنام
    لبیک..!
  • ۱۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۵:۰۲ - الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
    ان شا ء الله باشه.

پپسی من در سُلِیمانداراب ...

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۵۳ ب.ظ

بی شک بخش عظیمی از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی ‌متولدین اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد را پلی‌استیشن یا همان سونی خودمان تشکیل می‌دهد ...

یادش بخیر ، تا دو قِران از مامان بابا می‌گرفتیم دِ بدو سمت سونی احمد و محمود و شهرام و غیره ...

یکی از بازی های معروفِ پلی‌استیشن‌ِ یک ، در آن دوران ، بازی پپسی‌مَن بود ...

بازی‌ای که درآن مردی آبی و سفید رنگ و با هیکلی ورزشکاری مراحلی سخت را پشت سر می‌گذاشت  تا در پایان هر مرحله به یک قوطی از نوشابه پپسی برسد ...

فعلا و در این پست نه میخواهم خاطرات زیبای کودکی و بازی های سونی و اختلاس های آقامحمود(!!!) را تعریف کنم و نه کار فوق العاده قوی شرکت پپسی برای گنجاندن نوشابه هایش درون قلب کودکان در بازی پپسی‌مَن را ...

اما در یکی از مراحل بسیار مهم از این بازی،  یک قوطی بزرگِ پپسی ، شخصیت پپسی‌مَن را دنبال می‌کند و از طرفی هم پپسی‌مَن با موانعی از روبه‌رو مواجه می‌شود که اگر خدایی نکرده نتواند از این موانع رد شود قوطی بزرگ پپسی به طرز فجیعی او را له می‌کند و ایشان دار فانی را وداع می‌گویند ...

::

هر روز که از خیابان سُلِیمانداراب* عبور می‌کنم حسِ عجیبِ پپسی‌مَن بودن به من دست می‌دهد .

وارد خیابان سلیمانداراب که می‌شوی دو حق انتخاب برای گذر داری:

1) قدم زدن در دست راست خیابان را انتخاب کنی که در این حالت باید از روبه‌رو انسان های متعددی که درحال گذر هستند را کنار بزنی و اگر کنار نزدی ماشین‌ها از پشتِ‌سر له‌ات می‌کنند...

2) از سمت چپ خیابان گذر کنی که برعکسِ حالت اول است و بدین صورت که اگر از پس ماشین‌ها برنیامدی محکومی به له شدن توسط انسان‌ها !!!

 از همین رو است که در گذر از این خیابانِ دوست داشتنی ، هر آنْ  دوست دارم کیفم را بر روی زمین بگذارم و همانند پپسی‌مَن دویدن را تنها راه چاره بیابم ...

باز خدا را شکر که مقبره میرزا در این خیابان هست و در هر گذر به او که نگاه می‌کنم قوت قلبی می‌گیرم در حدِ کوچکِ جنگلی و مسلما یکی از مهم ترین عوامل که من را نجات می‌دهد از گِیم اُور شدن همین قوت قلب است ...

حالا بماند که این جریان پپسی‌مَن مختصِ روزهای شنبه تا چهارشنبه + جمعه است لذا در روزهای پنجشنبه و دایر شدن پنجشنبه‌بازار** احساسی مشابه بازی شورش در شهر تمام فضای سلیمانداراب را در خود غرق می‌کند ...

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن :

* سلیمانداراب : محله ما در شهر رشت که مقبره میرزا کوچک خان جنگلی در این خیابان واقع شده و بی‌شک اگر رشت مسئولین باعرضه‌ای داشت می‌توانست هر ساله هزارن مسافر و ایرانگرد را جذب خود کند...

** توضیحات درمورد پنجشنبه بازار زیاد است و از آنجا که دوست ندارم ذکر مصیبت کنم به همین قناعت میکنم که :

مسئولین گرامی شهر !!! چندین سال است که می‌خواهید این بازار را جمع کنید و توانایی این یک قلم کار را هم ندارید ، آمدید یک پیاده رو زدید و گاری هارا فرستادید مقابل آن و ما دیگر از آن پیاده رو هم نمی‌توانیم استفاده کنیم و عملاً به اندازه همان پیاده رو خیابان را تنگ تر کردید ...

+ شورای محترم شهر رشت ، از آن زمان که وارد اتاق های شیکِتان شده‌اید تا به حال کمی اضافه وزن بر شما غالب شده ، برای تناسب اندام به شما کفش های تن تاک + قدم زدن در خیابان سلیمانداراب را پیشنهاد می‌کنم ...

نظرات  (۲۴)

سلام
محمود رو میشناسم
درضمن اون قسمت از پیاده رو هم که درست شده گاری چی ها استفاده میکنند علنا میشه گفت کار گاری چی ها رو راحت کردند
وتمام حرفهای تورو درمورد پپسی من بودن در سلیمانداراب تأیید میکنم مخصوصا اون قسمت شورش در خیابان

پاسخ:
سلام ...
محمود رو تمام رشت میشناسن ... :)
آره دیگه , استراحتگاهی برای گاری‌چی هاست ...
می‌دونم که خودت هم لمسش کردی این حس مخوف رو ... :)))
۰۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۳۲ باران نم نم...
واقعا پستتون خنده دار بود...
خیلی خوب مصیبتهای جامعه ی خودتون رو در قالب طنز بیان کردید...
قلمتان مستدام باد...
اللهم عجل لولیک الفرج
پاسخ:
خدا رو شکر ...
این خنده‌ی قرضی رو هم نکنیم غم‌باد میگیریم فک کنم ...
مستدام و سرافراز باشید ...

اللهم عجل لولیک الفرج ...
که اگه انشاالله انشاالله انشاالله هرچه زودتر تحقق پیدا کنه خیلی ها از روسیاهی به تلی از خاک ذغال تبدیل میشن ...
۰۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۳۶ معلم کوچولو...مصطفی

سلام...

محمدجان یادته اون روز اومدم ازت جزوه فیزیک بگییییرم...

بازار بود دیگه...اما پنجشنبه نبود.

 

چه خبر بود...کاش کمی فکر مردم بودند.

خوب کردی نوشتی، اما مگه چشم اون بالانشین ها به اینجا میخوره...؟؟؟

 

...

............

هیچ وقت پپسی منو دوست نداشتم...

اما شورش در شهرو.

خیلی پایم

پاسخ:
سلام مصطفی جان ...
حالا پنجشنبه نیومدی فکر کردی بازاره پنجشنبه بیای باید با آمبولانس برگردی خونه ... :)

اونا اگه چشمشون به ما می‌خورد که وضعمون این نبود ...
بدبختی اینه نه تنها چشمشون به ما نمی‌خوره بلکه به سفارشات قرآن و اهل بیت و معصومین هم نمی‌خوره انگار ...
.......................
اتفاقا منم پپسی من دوست نداشتم و خیلی کم بازی می‌کردم اما فوتبال و شورش در شهر و در خیابان ، اوووووووو ... :)
سلام
منم محمود رو میشناسم
ولی اونجای مطلب که از میرزا یاد کردی منو یه لحظه از داستان جدا کرد11
نمیدونم چرا ولی بعدش دوباره وصل شدم
راستی این طرح قبل از این شورای جدید اجرایی شد
اینها فقط میتونن گندهایی رو که دوستان خدمتگذار قبلی بالا اوردن ترمیم بدن
البته اگه بتونن
پاسخ:
سلام ...
میگم که ، محمود شهره‌ی خاص و عامه ...

برای آوردن اسم میرزا هم بهانه‌ای داشتم ، که انشاالله باعث اختلال در جریان متن نشه ...

منم اون طرح رو خطاب به مسئولین این دوره نگفتم اما مسئولین این دوره یه گند هم نمی‌زنن که ما یادمون بیاد وجود هم دارن ...
تهش میشن رئیس هیئت کاراته و عکسشونو تو خیابونا بنر می‌کنن ...!!!!!!!
انشاالله که خدا هدایتشون کنه ...
انشاءالله
حالا کدوم یکی هست؟
پاسخ:
همون آقا خوش‌تیپه و جوونه که فکر میکنه خیلی خوشکله و فکر کنم خیلی هم پول داره ...
نتونستم بازی رو تصور کنم... چه رسد به یاداوردنش .خب من که هیچ وقت نه سونی داشتم و نه ازاین بازیا...

دلم به چارتا تیکه اسباب بازی و عروسکام خوش بود.

اما خب یه تبلیغ هم برا رشت و محله سلیماندراب کردین :) 

لازمه رامون افتاد اون دور و برا یه سر به میرزا بزنیم :)

ادم وقتی میبینه شهرش چه فضاهای بالقوه ای داره از بیخیالی مسولین حرصش میگیره :(

ماندگارباشید و قلمتان جاری
پاسخ:
حالا اگه میشه یه بار دیگه بخونید شاید بشه که تصویرسازی کنید ( عکس هم میتونه کمک کنه )...

تبلیغ که نه اما همونطور که گفتید :
آدم وقتی میبینه شهرش چه فضاهای بالقوه ای داره از بیخیالی مسئولین حرصش میگیره :(

مستدام باشید و در پناه حق ...
احسنت بسیارزیبا بود دل ناشاد مرا لحظاتی با تبسمی شاد گرداندی
پاسخ:
خدا رو شکر ...
از این پست همین تبسم مرا بس ... :)
چه کنیم که محکوم به له شدن شدی
پاسخ:
واسم دعا کنید ...
۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۲۳ محمدجواد کرامتی
درکت میکنم!
زیاد اونور اومدم!
خوب شد خونمون اونور نیست!
حکایات محله ی ما رو هم که یه زمانی خیابونش پیست نید فور اسپید بود!
الان در حد سرباز کوچولوئه!، خودت بهتر میدونی!
خلاصه خاک کل عالم بر سر بی عرضه گان شهر قشنگم!
پاسخ:
سرباز کوچولو رو هستم ... :)))

خــــــــــــــدا هدایتون کنه ایشاالله ... ...
خب از تصویر و توضیحتون میشد قهمید جریانو :|
منظورم نداشتن نوستالژی بود :)
پاسخ:
:)

دیگه دیگه ...

تو حالت کلی نوستالژیش مخصوص ما پسراس ...
با تیکه اول متنت نتونستم همزاد پنداری کنم... از همون اولش از بازیهای رایانه‎ای متنفر بودم... ایییش! لیک چیزی از بازی پپسی یادم نمیاد!
عوضِش تا دلت بخواد؛ گرگم به هوا، هفت سنگ و مخصوصا قایم باشک رو پایه بودم ! یادش بخیر... البته الانم هستم :))

درسته مسیرم به سلیمانداراب نمیخوره، اما واقعا چشیدم... البته هروقت که می‎خوام بیام پیشت سعی میکنم از جناحین نفوذ کنم تا گذرم به اون مسیری بس طاقت فرسا نیفته  :))
 پنجشنبه‎ها هم که کلا چیزِ دیگریست! فضای پنجشنبه بازار از بس گستردس که نه تنها تا مسیرِ خونه ما هم، بلکه اگه راه داشته باشه دامنه‎ی گسترشش تا روستاهای اطراف رو هم شامل میشه! الان هرکی از خونش قهر میکنه، میاد پنجشنبه بازار بساط میکنه :)) والاه
پاسخ:
پسرا بازیت نمیدادن مجبور بودی از این کارا کنی دیگه ... :)))

خب همونطور که محمدجواد گفت تو تو محله‌ای هستی که بازی سرباز کوچولو توش جریان داره پس نفوذ از جناحین ازت بعید نیست ... :)

گاهاً مشاهده شده پنجشنبه بازار قصد داشته به فلکده نفوذ کنه اما جوونای غیور فلکده نذاشتن ...

اون قهر و بساط پنجشنبه بازارم هستم ، شدیییید ... :)))
اینکه گفتین مخصوص شما پسراس منو یاد یه چیزی انداخت:
جلو خونمون یه کلوپ بود. فوتبال دستی و همین آتاری و ...داشت.

بعد وقتی از جلوش رد میشدم با حسرت صدای فوتبال دستی و بازی اتاری 

دلمو میبرد.

انقد دلم میخاست ببینم چیه که این پسرا از شکمشون میزنن و میرن اونجا 
هست و نیستششونو برباد میدن :)
اخرش یدونه فوتبال دستی خریدیم.ولی آتاری هیچ وقت...
پاسخ:
:)
سلام.
پپسی من فکر میکنم کمی قدیمی تر باشه! شایدم من بازیش نکردم
به سن من نمیخوره ولی شورش در شهر رو کاملا یادمه!!
.
تهرانم بزرگراهاش مثل این خیابونه میمیونه ( چه اسم طولانی داره )
.
ولی 5 شنبه بازار که باحاله!! من شمالو زیاد اومدم ولی هیچ وقت رشت نموندم
شنیدم که توی 5 شنبه بازاراش ماهی و سبزی و کلا محصولات خودشونو می فروشن!
این طوری که خیلی خوب و با مزس!
.
شورا شهر ها هم همشون این طورین
فقط شورای شهر شما اضافه وزن نیورده بقیه شهرام همین طورن!
پاسخ:
سلام علیکم ...

ما هم سنمون زیاد نیستا ...
.
اسم باحالیه ولی خداییش ...
.
این پنجشنبه بازار که شما میگید یکی دیگه‌س و ماهیتش فقط بازاره اما سلیمانداراب خیابون و محل گذره که تبدیلش کردن به بازار ...
.
شورای شهر هم که ...
که ...
۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۰۶ باید مراقب بود...

سلام

آخی یادش بخیر

صداش تو گوشه

پپسی من...

+ جالب بود

 

 

پاسخ:
آره ، آخر هر مرحله که دستشو اونجوری می‌آورد جلو و بعدشم ، پپسی من ...
دوره ی ما دیگه این بازی نبود ولی پلی استیشن همچنان بود! یک همسایه ای داشتیم ما را اغفال می کرد می برد pes بازی کنیم، به بهانه ی یاد دادن، همیشه هم می برد! بازی ها هم شرطی بود:)
پاسخ:
:)

شما واسه کدوم دوره هستی مگه ؟؟
تعابیر، فوق العاده زیبا، دقیق و بامزه بودن... استفاده از بازی ها هم برای ترسیم فضای محله، کار نو و خیلی قشنگی از آب در اومد، احسنت.
::
- من که نمیشناسمش ولی با توجه به این که اکثر دوستان، آقا محمود رو میشناسن، خطر ابتلا به تهمت یا غیبت مشاهده میشود!!!
پاسخ:
ممنون استاد ...
::
+ نکته کاملا امتحانی بود ، تشکر ...
۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۵۰ از چی برات بگم...
خخخخخ ، قشنگ بود.... :)
پپسی محمد :)
میدونی محمد ، گاهی آدم واسه این که دیگران میتونن کاری کنن اما انجام نمیدن ناراحتِ و اعصابش خرد ، گاهیم میدونی از کسی کمکی بر نمیاد مجبوری الکی بخندی ، الکی سر خوش....
تا این که مبادا کسی ازت بپرسه چیه‌ ؟  چی شده ؟
کاری که من یه مدتی هست که یاد گرفتم ، یا ب قول خودمون دیگه واسم عادت شده...
وقتی که میخندی و هزاران هزار حرف از اینو اون میشنوی که فلانی چقد سر خوش ِ ، چقد شاد ِ ، یعنی اینم مشکلی داره ؟؟؟ من که فک نمیکنم....
اما کسی چ میدونه تو دلت چه خبره ...
وقتی که تنهایی به خودت چیا میگی... چی کار میکنی...
این که اصن شده تا حالا معنیِ زندگی رو حتی ی لحظه درک کنی...
این که خوب بگی بد تحویل بگیری ،‌ سادگی بدی زرنگی تحویل بگیری...
اینا همرو در نظر بگیر بعد ببین واسه اینجور مشکلا باید خندید و الکی سر خوش بود یا حرص خرد...

پاسخ:
:)

+ اینکه هیچوقت از خوبی هات پشیمون نباش ...

هیچوقت ...

:)
۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۵۹ از چی برات بگم...
 تنها راه تغییر عادتها، تکرار رفتارهای تازه است...
پاسخ:
اصلا این که میگن ترک عادت موجب مرضه چیز چرتیه کلا ...
۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۵۵ ای نام تو بهترین سر آغاز
همه میگن توش چی دیدی که عاشقش شدی؟؟
آخه مگه اینم سوال که می پرسید
اگه قرار بود توام ببینی که تو عاشقش میشدی...

در تکمیل هدر زیباتون...

و درباره پستتون نه آقا محمود میشناسم و نه شناختی از محلتون دارم و در ضمن تا حالا از این بازی ها هم نکردم
ولی مهمتر از اینا پیام پستتونه که دریافت کردم
درد رو از هر طرف بنویسی درد میشه
باشد روزی که خدا گوشی شنوا و چشمی بینا و عزمی راسخ و قولی صادق به مسئولین عطا فرماید...
پاسخ:
تکمیل هدر :
+++ عـــــالی ... +++

::

آمیـــــــــــــــــن ...
سلام
خیلی اهل بازی نیستم اما شهر شما زیاد اومدم اما تا حالا خیابون شما نرفتم

اما بازارهای گیلان و دیدم و جالبه
پاسخ:
اما جدا از این حرف ها به راستی که رشت قطعه‌ای از بهشته ... :)
۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۵۹ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!

من ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن

را بـــه مـــن بیاموزد نه انـــدیشـــه ها را ...

"شهید مطهری"


پاسخ:
من هم همینطور ...!!!
روز شورا بود!!
پاسخ:
هه !!!
سلام
والا حسین قدیانی مطلب میذاره در نقد دولت اونم با کلی گزارش و آمار و ... نهایتش 5 تا نظر داره اونم 2 تاش تشکره.
اونوقت مطلب گذاشتی "پپسی من..." اینهمه نظر؟!ماشالله ... خدا بیشترش کنه ...
راستی روز معلم مبارک ☺
یا علی
پاسخ:
سلام ...
خلاصه یه فرقی باید بین من و حسین قدیانی باشه دیگه ... :)

ممنون ...
یا علی مدد ...
سلام
عجی تشبیه زیبایی کردین !
امروزم که پنجشنبه ست و آخر پپسی من بازی !

محمود همونه که چاقه و یه پنبه هم همیشه تو گوششه ؟
ده سال پیش که راهنمایی بودم و امام رضا (ع) درس می خوندم مغازش بازی می کردم !
پاسخ:
سلام ...
امروز شورش در شهره ... :))

آره خودشه ، میگم که کل رشت آشنایی دارن خدمتش ...