بازورگانی...
یادم می‌آد یه موقع هایی به این فکر می‌کردم که چطور باید این نیمه‌ی گم شده‌ی خودمو پیدا کنم !!!
شوخی نیست که قضیه‌ی یه عمر زندگیه ...
خُب مطمئنم این واسه خیلی از جوون ها سؤاله ...
البته این سوال برای من دیگه حل شد ، یعنی راستش یکی واسم حلش کرد ...
تو خونه نشسته بودم که یه پیامک واسم اومد...
یا نه !!! فکر کنم برای نماز صبح که از خواب بیدار شده بودم دیدم یه پیامِ نخونده دارم ، ساعت سه شب به دستم رسیده بود ...
بازش کردم ...
خیلی خُب ، خدا رو شکر ، واقعا انگار هیچکس تنها نیست ...
اما این که نشد !
با پیدا کردن که همه چیز حل نمیشد ...
چطور باید پا پیش میذاشتم ؟؟؟!!!
آخه اینم شد سؤال ؟؟؟
باید رفت خواسنگاری دیگه ...
نمازم رو خوندم و خوابیدم و بیدار که شدم خانواده رو راضی کردم و راه افتادیم که بریم خواستگاری اما کلی استرس داشتم ، بیشتر هم به خاطر این بود که میترسیدم پدرِ عروس ازم سؤال های سخت بپرسه ...
اما دل رو زدیم به دریا و رفتیم و بزرگتر ها صحبت هایی کردند که بحث رسید به همون جای ترسناک و پدرِ عروس شروع کرد ...
گفت : " خب آقا داماد بگو ببینم ... "
دیگه نذاشتم ادامه بده و بلافاصله دستم رو انداختم تو پلاستیکی که همراهم بود و یه چیز از داخلش بیرون آوردم که پدر عروس چشماش چهار تا شد و دهنش وا موند و ساکت شد ...
واسه همه سؤال پیش اومده بود که این چی هست که با پدر عروس چنین کاری کرده !!!
که با صدایی بلند و قراء گفتم :
" پشمک حاج عبدالله !!! "
خلاصه الآن دیگه اون دوران گذشته و من هم دامادِ اون آقا شدم ...
یه سری مشکلاتِ خیلی کوچیک هم دارم که ان شاء الله حل میشه ...
یه مقدار مشکلاتِ مالی و نداشتنِ خونه و ماشین شخصیه که امیدوارم شرکتِ چی توز واسم یه کاری بکنه ، هرچند که با بیست درصد پفک رایگانی که به بسته های چی توز موتوری اضافه کرده برادریش رو ثابت کرده و باعث شده پس انداز هام کلی بیشتر بشه ...
البته تو این دوره که خبری از شیرین نوین نیست چشم امیدی به برنج محسن و رب تبرک و آبمیوه‌ی سان استار هم دارم ...
هرچند که این رفیقِ همیشگی‌م هیچوقت تنهام نمیذاره :
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
پ.ن:
+ با تشکر از تمام کسانی که به فکر آسان سازی مسیر ازدواج جوانان هستند ، خصوصا دولت تّدّبّیرّ و اُمّیدّ !!!!!!!!!!!
دِل.ن:
+ عاشـّــــقتم ... ( + )
بی تعارف
