چشم چشم دو ابرو

وبلاگ می‌نویسم قربة إلی الله
..................................
إن شاء الله

آخرین نظرات
  • ۲۰ شهریور ۹۵، ۱۶:۵۰ - سید گمنام
    لبیک..!
  • ۱۹ ارديبهشت ۹۵، ۱۵:۰۲ - الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
    ان شا ء الله باشه.

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر» ثبت شده است

فکر کنم برای شما هم پیش آمده باشد ...

گاهی , برخلاف همیشه ترجیح می‌دهیم خواسته هایمان را به بهترین رفیقمان هم نگوییم ...

که مبادا در نگاهش کوچک شویم و شرمنده ...

که مبادا ذهنیتش نسبت به ما تغییر کند ...

اما ...

من یک نفر را می‌شناسم که رفتارش بدجور انگشت به دهانم می‌کند ...

اصلا فرقی ندارد خواسته چه باشد ...

همین که میفهمد مشکلی دارم با رفیق فابَش در میان می‌گذارد که برایم حلش کند ...

آری , مادرم بدون ترس از شرمندگی به رفیق فابَش می‌گوید :

" مشکل پسرم فلان چیزه , مثل همیشه به بهترین صورت ممکن حلش میکنی ؟؟؟ "

خدا هم می‌گوید :

چَشْمْ ...


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن:

+ شما هم اگر زرنگ باشید می‌توانید مکالمه مادرتان با خدا را بشنوید , چَشم گفتن های خدا را هم همینطور ...

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۵۶
چشم چشم دو ابرو

شانس آوردیم محسن جلوی میخ را گرفت ...

و اِلّا ...

شاید کار به آنجا نمیرسید که مادرپشت مولا در بیاید ...
شاید کار به آنجا نمی‌رسید که قاتلان بیایند عیادت و بشنوند که در هر نمازِ مادر قرار است نفرین شوند ...
شاید کار به آنجا نمی‌رسید که مادر یک بار دیگر بخندد و این بار برای دیدن آنچه که اسماء ساخته بود برای دیده نشدن بدنش در تشییع جنازه ...
شاید کار به آنجا نمی‌رسید که مادر لباس تازه و تمیزی بپوشد , لباسی که از شوقِ نزدیک شدن به بانوی دو عالم گل انداخته بود ...
شاید کار به آنجا نمی‌رسید که وصیتی شود و عملی شود آن وصیت , که همه چیز شب هنگام انجام گیرد و دور از چشم قاتلان ...
شاید کار به آنجا نمی‌رسید که مظلومان بعدی درد دل کنند با مادرشان و مادرشان در آغوششان بگیرد ...
شاید کار به آنجا نمی‌رسید که بر پیکر مادر نماز خوانده شود اگر هم می شد توسط حیدر نه ...
شاید کار به آنجا نمی‌رسید که علی امانت رسول خدا را تحویل دهد تا درد و رنج دست از سرش بردارد* ...

اصلا شاید همان اول مادر را برمی‌داشتند می بردند دفن هم می کردند ...


_____________________________________________________________________________
پ.ن :
* کاش حداقل همین جا درد و رنج دست از سر مادرمان برمی داشت , اما امان از این قصه که سر دراز دارد ...

بعدا نوشت :
+ دیروز در دومین سالگرد آسمانی شدن شهیدان مژدهی و مقدم یک چیز را فهمیدم که تا الآن نفهمیده بودم , اینکه شهادت دور از دسترس نیست اما تلاش می‌طلبد ...
۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۴۱
چشم چشم دو ابرو

داد و بیداد راه انداخته بود که «من آتش دارم و از هیچ کس هم نمی ترسم. اگر بیرون نیایید خانه را با شما آتش می زنم »...

گفته بودند : «فاطمه هم در این خانه است » ...

گفته بود : « او را هم آتش خواهم زد » ...

بعضی از کسانی که در خانه علی جمع بودند بیرون آمدند و بیعت کردند...

فاطمه هم آمد پشت در ...

کاش نمی آمد پشت در , کاش خانه ها اصلا در نداشت ...

البته نه ...

اینطوری که بدتر می شد ...

کاش درها را بدون میخ می ساختند ...

یا مثلا جنس میخ طوری بود که در آتش سرخ نمی شد ...

خاکی است که بر سرمان شده ...

کاری اش نمی توان کرد ...

البته چرا , گریه می شود کرد ...

_______________________

پ.ن :

+ کتابِ اقیانوس آلام - صفحه 56

۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۲۱
چشم چشم دو ابرو